شهادت امام هفتم علیه السلام

هارون الرشید که نمی توانست وجود امام هفتم علیه السلام را تحمل کند مجددا امام را دستگیر و برای همیشه زندانی کرد.
زمانی که ماموران خلیفه، برای دستگیری امام آمدند، آن حضرت را در منزل نیافته، به مسجد النبی صلی الله علیه و آله رفتند و امام را در حال نماز مشاهده کردند؛ اما مهلت ندادند که امام نمازش را به اتمام برساند و با همان حال ایشان را بازداشت کردند. هارون الرشید دستور داد تا امام را شبانه در یک محمل سرپوشیده به بصره برده، به حاکم بصره [عیسی بن جعفر] تحویل دهند. امام به مدت یک سال در زندان بصره بود، هارون به عیسی بن جعفر نوشت تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او در پاسخ خلیفه عنوان کرد که من در این مدت، جز عبادت و نیایش، چیز دیگری از موسی بن جعفر علیهما السلام ندیده ام، اگر او را از من تحویل نگیری آزادش می کنم.
هارون، امام را از بصره به بغداد منتقل کرده و به «فضل بن ربیع» سپرد و از او خواست تا آن حضرت را به قتل برساند اما او نیز حاضر نشد در ریختن خون امام سهیم شود. پس از آن، امام را به «فضل بن یحیی» فرزند «یحیی بن خالد برمکی» وزیر هارون الرشید تحویل دادند، او امام را محترم شمرد و موجبات آسایش آن حضرت را فراهم آورد. وقتی گزارش برخورد خوب فضل را به هارون دادند، آنچنان برآشفت که در مجلس رسمی بر او لعن کرد و از اطرافیان نیز خواست، او را لعنت کنند و برای فرونشاندن خشم خود، صد ضربه شلاق به او زد. او سرانجام موسی بن جعفر علیهما السلام را به زندان «سندی بن شاهک» انداخت. «یحیی بن خالد» از سرپیچی پسرش، نزد خلیفه عذرخواهی کرد و به وی اطمینان داد تا خود کار را یکسره کند. او به بهانه ای به بغداد سفر کرد و به «سندی بن شاهک» دستور داد تا امام را به قتل برساند. [مقاتل الطالبین، ص 502 - 504]
در نحوه شهادت امام، مشهور آن است که آن حضرت را با خوراندن زهر مسموم کردند؛ [وفیات الاعیان، ج 5، ص 310] اما در نقل دیگری نیز آمده است که «سندی بن شاهک» و چند نفر دیگر آن امام همام را در میان فرشی پیچیده و چنان فشار آوردند تا به شهادت رسید. [تاریخ بغداد، ج 13، ص 31]
این واقعه دردناک بنابر نظر مشهور در 25 رجب سال 183 قمری در سن 54 یا 55 سالگی امام هفتم و پانزدهمین سال خلافت هارون الرشید واقع شد. [همان]
«والسلام علیه یوم ولد ویوم استشهد ویوم یبعث حیا»

امام کاظم ع حامی تولید کنندگان 

امام کاظم علیه السلام علاوه بر آنکه خود پیش گام در عرصه تولید و تلاش اقتصادی بود، از تولیدکنندگان نیز حمایت می کرد. کمک های فراوان امام به آسیب دیدگان و ورشکستگان و قرض داران، که زندگی اقتصادی آن ها به دلیل مشکلات طبیعی مختل شده بود، در همین زمینه قابل تفسیرند.
شخصی می گوید: در نزدیکی مدینه صیفی کاری داشتم. موقعی که فصل برداشت محصول نزدیک شد، ملخ ها آن را نابود کردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بدهکار بودم، نشسته بودم و فکر می کردم، ناگاه امام موسی بن جعفر علیه السلام را دیدم که در حال عبور از آنجا بود و مرا دید، فرمود: چرا ناراحتی؟ عرض کردم: به خاطر اینکه ملخ ها کشاورزی مرا نابود کرده اند. حضرت فرمود: چه قدر ضرر کرده ای؟ عرض کردم: یکصد و بیست دینار با پول دو شتر، حضرت به غلام خود فرمود: یکصد و پنجاه دینار به او بده، سی دینار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وی تحویل بده.
آن مرد می گوید: وقتی این کمک را تحویل گرفتم، عرض کردم: وارد زمین شوید و در حق من دعا کنید. حضرت وارد زمین شد و دعا نمود. سپس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل کرد و فرمود: «تمسّکوا ببقایَا المصائِب»؛ از بازماندگان مشکلات محکم نگه داری کنید. [تاریخ بغداد، ج 15، ص16]
بدین سان، امام به مسئولان و افراد جامعه می آموزد که چگونه به افراد آسیب دیده کمک کنند. امام در کمک به کشاورزی که زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمایه ای که از دست داده بود، مقدار سودی نیز که انتظار داشت، به او می پردازد، ضمن اینکه حمایت معنوی خود را نیز اعلام می دارد و برای آن کشاورز دعا می کند و با ذکر روایتی از پیامبر، او را مشمول هدایت فکری و معنوی خود قرار می دهد.
نمونه دیگر، کمک امام کاظم علیه السلام به بکّار قمی است که مغازه اش مورد سرقت قرار گرفت. امام توسط علی بن حمزه کیسه پولی برای بکّار فرستاد. بکّار می گوید: کیسه را باز کردم، چهل دینار در آن بود و ثروت از دست رفته ام را نیز محاسبه کردم، چهل دینار بود.

بخشش به فرزند خلیفه

یکی از فرزندان عمربن خطّاب، که در مدینه ساکن بود، هر وقت امام کاظم علیه السلام را می دید، به آن حضرت اهانت می کرد و به امام علی علیه السلام ناسزا می گفت. برخی از یاران ایشان از او خواستند تا اجازه دهد آن فرد را به قتل برسانند. حضرت به شدت مخالفت کرد و نشانی او را جویا شد. یک بار به سراغ او در مزرعه کشاورزی رفت. امام همان گونه که سوار مرکب خود بود، وارد مزرعه آن فرد شد و به طرف وی رفت.
فرزند عمر فریاد کشید: کشاورزی را لگدمال نکن! حضرت اعتنایی نکرد و نزد او رفت و با او به گفت وگو نشست. سپس به او فرمود: چقدر در این زمین خرج کرده ای؟ او گفت: یکصد دینار. حضرت فرمود: چه مقدار انتظار سود داری؟ گفت: علم غیب ندارم. سپس به او فرمود: انتظار داری چه قدر سود ببری؟ گفت: آرزو دارم دویست دینار سود ببرم. امام علیه السلام همیانی بیرون آورد که سیصد دینار در آن بود و به او داد و فرمود: این هم کشاورزی تو بر جای خود. خداوند آنچه را امیدواری، به تو عنایت کند و از زمین بهره مند شوی.
عمر زاده برخاست و سر حضرت را بوسید و درخواست کرد از اشتباه وی درگذرد. امام علیه السلام تبسّمی کرد و برگشت و به مسجد وارد شد. آن فرد نیز به مسجد آمده بود. وقتی چشم او به امام افتاد گفت: خدا بهتر می داند که مسئولیت جامعه را به دوش چه کسی بگذارد.
آن گاه امام به کسی که پیشنهاد قتل او را داده بود، فرمود: این روش بهتر بود یا روش شما؟ [مقاتل الطالبیین، ص 332]

نبوغ در کودکی

نبوغ امام موسی کاظم علیه السلام در سنین خردسالی همگان را شگفت زده کرده بود؛ به عنوان نمونه وقتی «عیسی شلقان» از حضرت سوالی پرسید، چنان جوابی گرفت که در جایش میخکوب شد. خودش می گوید: «روزی در جایی نشسته بودم، امام کاظم علیه السلام را [که در آن وقت کودک بود] دیدم که بره ای همراه داشت و از کنار من عبور کرد، به او گفتم: ای پسر! می بینی پدرت [امام صادق علیه السلام] چه می کند؟ نخست به ما دستور می دهد «ابو الخطاب» [محمد بن مقلاس اسدی کوفی] را دوست بداریم، سپس دستور می دهد او را لعن کنیم.
فرمود: «خداوند بعضی از انسان ها را برای ایمان آفرید که ایمانشان دائمی است، بعضی دیگر را برای کفر دائمی آفرید. در این میان نیز به برخی ایمان عاریه ای داد که آنان را «معارین» [عاریه داده شدگان] می گویند و هر گاه خدا بخواهد، ایمان را از آن ها بگیرد. «ابو الخطاب» از این گونه است و ایمان عاریه ای به او داده بودند [در آن زمان که ایمان داشت، امام صادق علیه السلام فرمود: او را دوست بدارید و اکنون که مذهب باطلی اختراع کرده، امام فرمود، او را لعنت کنید]، من به حضور امام صادق علیه السلام رفتم و آنچه را که به فرزندش گفته بودم و او جواب داده بود، به عرض حضرت رساندم. امام فرمود: «این پسر [یا این کلام پسرم] از جوشش نبوت است». [اصول کافی: ج 2، ص 418]

از تبار نور

امام موسی کاظم علیه السلام 
پدرش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادرش «حمیده» سلام الله علیها بود. این بانو در مکتب امام صادق علیه السلام به چنان صفای باطنی دست یافت که حضرت درباره اش فرمود:
«حمیدة مصفاة من الادناس کسبیکة الذهب ما زالت الاملاک تحرسها حتی ادیت الی کرامة من الله لی والحجة من بعدی». [اصول کافی، ج 1 ص 477]
حمیده مانند طلای خالص از ناپاکی ها، پاک است. فرشتگان او را همواره نگهداری کردند تا به من رسید، به خاطر کرامتی که خدا نسبت به من و حجت پس از من عنایت فرمود.

 
مداحی های محرم