قصه‌ی آدمی و خداوند

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیم‌تنان

یک بذر گل به هر چه بخواهد می‌رسد، به ریشه، به ساقه، به برگ، به گلبرگ، غنچه، گل، رنگ، عطر، جمال، لطافت، طراوت، حیات؛ اما به شرط آنکه در بند خاک، و بنده خاک باشد؛ همان خاکی که اگر هست و هر چه هست از اوست و هرچه بخواهد در اوست و مبدأ و منشأ اوست. پس دربند بودن همان و برخورداری هم همان.

 و قصه آدمی و خداوند دقیقاً یک چنین قصه‌ای است؛ آدمی گُل نمی‌کند، به گل نمی‌نشیند و گُلی به سر نمی‌زند، مگر آنکه در بند و بنده خدا باشد، لذا فرمود: «فَاعْبُدُوهُ»؛ بنده او باشید.

همو که نه تنها آفریدگار شما، بلکه آفریدگار همه و همه چیز است«هُوَ ۖ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ». همو که شما دست پرورده اویید؛ «ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ». همو که نگهبان و نگهدار عالَم و آدم است؛«وَ هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»

#مسطورا/۶۸

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.