

ابلیس، اول مؤمن عالَم
ایمان بر طبق فرهنگ غیر قابل تردید قرآن، صرفا یک امر قلبی نیست. درست است که ایمان یعنی باور، و باور مربوط است به دل اما قرآن هر باوری را، هر ایمان و قبول و پذیرشی را به رسمیت نمیشناسد. ایمانِ مجرد، ایمانِ قلبیِ خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضای مومن، شعاعش مشهود نیست. این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست. اول مؤمن به خدا شیطان است. ابلیس پیش از آنکه بندگان پر مدعای پروردگار و فرزندان پُر ناز و افاده آدم به این سرزمین خاکی بیایند، سالیانی خدای متعال را عبادت میکرد و دلش کانون معرفت خدا بود، اما در آن بزنگاه، یعنی در هنگام تعیین راه نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد، این ایمان در همان دل ماند. اگر فقط تصدیق و پذیرش در صدق کلمه ایمان کافی بود، من میگویم اول مومن به پیغمبر ابولهب بود! من میگویم اگر او مومن نیست به دلیل اینکه این ایمانش، این قبولش، این تصدیقش با تعهدهای متناسب همراه نبوده، آیا ما مؤمنیم؟ در حالی که تصدیق ما هم با تعهدهای متناسب همراه نیست. سالیانی است و سالیان دراز، روی مغزها دارند کار میکنند، تا بگویند اسلامِ منهای عمل، ایمانِ بدون عمل، در دل محبت و ایمان و باور و نه در عمل، حرکت و تلاش و اثر، سالهاست به ما این را میخواهند بباورانند و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است که «وَ مَا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ»، آن کسانی که این کارها را ندارند، مومن نیستند، ایمان ندارند.
هجرت هم یک نمونه عالیِ عمل بر اساس ایمان است، هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتند تهران مثلاً ماندند؟ از شهری به شهری مهاجرت کردند و بس؟! نه اولاً هجرت کردن به معنای یکباره از همه چیز دست شستن به خاطر هدف، به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب میشود.
منبع؛ مسطورا.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط انتظار در 1403/11/03 ساعت 05:42:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |