
قصهی آدمی و خداوند
چهارشنبه 03/11/10
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
یک بذر گل به هر چه بخواهد میرسد، به ریشه، به ساقه، به برگ، به گلبرگ، غنچه، گل، رنگ، عطر، جمال، لطافت، طراوت، حیات؛ اما به شرط آنکه در بند خاک، و بنده خاک باشد؛ همان خاکی که اگر هست و هر چه هست از اوست و هرچه بخواهد در اوست و مبدأ و منشأ اوست. پس دربند بودن همان و برخورداری هم همان.
و قصه آدمی و خداوند دقیقاً یک چنین قصهای است؛ آدمی گُل نمیکند، به گل نمینشیند و گُلی به سر نمیزند، مگر آنکه در بند و بنده خدا باشد، لذا فرمود: «فَاعْبُدُوهُ»؛ بنده او باشید.
همو که نه تنها آفریدگار شما، بلکه آفریدگار همه و همه چیز است«هُوَ ۖ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ». همو که شما دست پرورده اویید؛ «ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ». همو که نگهبان و نگهدار عالَم و آدم است؛«وَ هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»
#مسطورا/۶۸

اگر اهل ایمان باشید پایین هم باشید، بالایید
دوشنبه 03/11/08
آدم بزرگ پایین هم بنشیند، از همان جا چای را توزیع میکنند! این یعنی آدم ها هستند که به جا، جایگاه میبخشند. یعنی اگر پایین باشند، پایین، بالاست و اگر در بالا نباشند، بالا، پایین است. و تو گویی این آدم ها هستند، که بالا و پایین ها را، بالا و پایین میکند.
و ایمان عین همان بزرگ است. با هر که باشد، بزرگ و هر کجا باشد، بالاست و با هر که نباشد، کوچک و هر کجا نباشد، پایین است. به همین خاطر خداوند به شکست خوردگان جنگ اُحد که به ظاهر پیروز نبودند و به ظاهر پایین می نمودند، میگوید: «وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ» شما بالایید، اگر اهل ایمان باشید. یعنی اگر اهل ایمان باشید، پایین هم باشید، بالایید و اگر نباشید، بالا هم باشید، پایینید.
پس کسی که بویی از ایمان برده باشد و از اهالی ایمان باشد، نباید سستی کند، «وَلاَ تَهِنُوا» چون از سازی که تارهای سستی داشته باشد، نوا و نغمه خوشی به گوش نمیرسد و آن چیزی که ساز وجود آدمی را کوک میکند، ایمان است. کسی که بوی ایمان با خود دارد، نباید کمترین حزن، اندوه و نگرانی به خود راه دهد «وَلاَ تَحْزَنُوا»؛ غمین و محزون نباشید.
مسطورا/۴۶

خُمرههای دو ریالی
شنبه 03/11/06
ما که کورکورانه عصاها میزنیم
لاجرم قندیلها را بشکنیم
شنیدن حرفهای نشنیدنی و نشنیدن حرفهای شنیدنی، آفتِ جانسوز روزگار ماست. متاسفانه آدمها به جای اینکه قلکهای سکه باشند آن هم سکههای طلا خمرههای دو ریالیاند؛ پُرَند اما پُر از حرفهای کمبها و بیارزش. یعنی میشنوند چیزهایی را که هیچ ارزش شنیدن ندارند و نمیشنوند آنچه را که باید بشنوند!!!
و از شِکوههای اهل دوزخ، شِکوه از نشنیدن است و میگویند «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ» اگر میشنیدیم، یعنی نشنیدیم و نگرفتیم، در نتیجه گرفتار آمدیم.
در نقطه مقابلِ ایشان اهل ایمانند که تمام هنرشان در شنیدن است، یعنی سراپا هوش و گوشند « وَ قالُوا سَمِعْنا» گفتند شنیدیم و شنیدهها را هم نشنیده نگرفتیم؛ بلکه «وَ أَطَعْنا» یعنی به کار بستیم و با همین کار بارِ خود را بستند.
مسطورا/۴۰

ابلیس، اول مؤمن عالَم
چهارشنبه 03/11/03
ایمان بر طبق فرهنگ غیر قابل تردید قرآن، صرفا یک امر قلبی نیست. درست است که ایمان یعنی باور، و باور مربوط است به دل اما قرآن هر باوری را، هر ایمان و قبول و پذیرشی را به رسمیت نمیشناسد. ایمانِ مجرد، ایمانِ قلبیِ خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضای مومن، شعاعش مشهود نیست. این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست. اول مؤمن به خدا شیطان است. ابلیس پیش از آنکه بندگان پر مدعای پروردگار و فرزندان پُر ناز و افاده آدم به این سرزمین خاکی بیایند، سالیانی خدای متعال را عبادت میکرد و دلش کانون معرفت خدا بود، اما در آن بزنگاه، یعنی در هنگام تعیین راه نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد، این ایمان در همان دل ماند. اگر فقط تصدیق و پذیرش در صدق کلمه ایمان کافی بود، من میگویم اول مومن به پیغمبر ابولهب بود! من میگویم اگر او مومن نیست به دلیل اینکه این ایمانش، این قبولش، این تصدیقش با تعهدهای متناسب همراه نبوده، آیا ما مؤمنیم؟ در حالی که تصدیق ما هم با تعهدهای متناسب همراه نیست. سالیانی است و سالیان دراز، روی مغزها دارند کار میکنند، تا بگویند اسلامِ منهای عمل، ایمانِ بدون عمل، در دل محبت و ایمان و باور و نه در عمل، حرکت و تلاش و اثر، سالهاست به ما این را میخواهند بباورانند و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است که «وَ مَا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ»، آن کسانی که این کارها را ندارند، مومن نیستند، ایمان ندارند.
هجرت هم یک نمونه عالیِ عمل بر اساس ایمان است، هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتند تهران مثلاً ماندند؟ از شهری به شهری مهاجرت کردند و بس؟! نه اولاً هجرت کردن به معنای یکباره از همه چیز دست شستن به خاطر هدف، به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب میشود.
منبع؛ مسطورا.

مدافع ایدهی صلح امام حسن (علیه السلام)
دوشنبه 03/06/12
صفت مذلّ المؤمنين بر امام حسن (علیه السلام) دادن به اعتبار اينكه امام با معاويه صلح کرده نشانگر بى اطّلاعى و عدم معرفت اشخاصى از قبيل سفيان بن الليل از وسعت جهانبينى و قدرت ژرف و عميق امام در تشخيص راه قيام عليه ظلم است. به شهادت اكثر مورّخين از جمله قيام الحسن تأليف ابراهيم بن محمّد بن هلال ثقفى از بزرگترين شخصيت هاى تاريخ اسلام؛ امام را سازنده زمينه عينى حماسه عاشورا می داند:«… آنچه در تحليل امام، بسيار دقيق است شناخت طبيعت زمان و عناصر غالب است كه امام با مسلح بودن به اين شناخت، نگريست كه هم اكنون بايد بكوشد تا واقعيت معاويه و بنى اميّه و كينه جويى باطني شان را نسبت به اسلام بر ملا كند و حقيقت مغلوب را براى مقاومت با فريب غالب آماده سازد …»1
امام حسین(علیهالسّلام)، جزو مدافعان ایدهی صلح امام حسن(ع) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسهها - به امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: «فغمز الحسین فی وجه حجر». هیچکس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمی گرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیهالسّلام) هم نبود و امام حسین(علیهالسّلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.2
1. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تحقيق: غلامرضا طباطبائى مجد، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش، ص1044
2. بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان، 1369/01/22