ذوالفقار

«ذوالفقار» شمشیری شگرف است که ابتدا متعلق به رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود و آن حضرت در جنگ احد وقتی که شمشیر علی بن ابی‌طالب علیه السلام در گرماگرم نبرد شکست، آن را به او بخشید و از همان زمان این شمشیر جنبه مقدس پیدا کرد. در وجه تسمیه این شمشیر گفته‌اند:
پشت آن خارهای پست و بلندی مانند ستون فقرات آدمی داشته است.
(ر.ک: علل الشرایع، ج 1، ص 160.)
علامه مجلسی رحمه الله از مناقب ابن شهر آشوب نقل می‌کند:
آیه‌ی
«وَ اَنْزَلنا الحَدِید فِیهِ بَأسٌ شَدِید وَ مَنافِع لِلناسِ»
(حدید 57: 25.)
اشاره به ذوالفقار دارد که از آسمان برای پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد
(الکافی، ج 1، ص 235؛ ر.ک: مستدرک، ج 3، ص 309.)
و ایشان آن را به حضرت علی علیه السلام بخشید.»
در مورد منشأ ذوالفقار اقوال دیگری هم هست؛ از جمله اینکه:
در جنگ بدر حضرت علی علیه السلام آن را پس از کشتن صاحبش عاص بن منبه سهمی به دست آورد
(ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 14، ص 169.)
یا جزو هدایای بلقیس به سلیمان علیه السلام بود.
(بحارالانوار، ج 42، ص 57.)
و یا ذوالفقار در روز بدر به دست پیامبر صلی الله علیه و آله رسید وآن را به حضرت علی علیه السلام بخشید.
این شمشیر سپس به امام حسن و بعد از او به امام حسین علیه السلام و سرانجام به حضرت مهدی علیه السلام به ارث رسید.
(ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 418.)
از حضرت صادق علیه السلام درباره وجه تسمیه آن به ذوالفقار پرسیدند، حضرت علیه السلام فرمود:
زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام ضربتی با آن به هیچ کس نزد، مگر آنکه در دنیا از حیات «افتقار» (محرومیت) پیدا کرد و در آخرت از بهشت»
(المناقب، ج 3، ص 295؛ بحارالانوار، ج 42، ص 58.)
در الارشاد شیخ مفید رحمه الله و الأمالی طوسی با ذکر سند از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است:
در روز احد فرشته‌ای که نامش رضوان بود، از آسمان ندا در داد که:
«لا سَیْفَ اِلاَّ ذُوالفَقار وَ لا فَتی اِلاَّ عَلی»
(الارشاد، ج 1، ص 82 و 87 و 86؛ الأمالی طوسی، ص 547.)
همین حدیث را سمعانی در فضایل الصحابه، وابن بطّة در الابانة نقل کرده‌اند، با این تفاوت که به جای غزوه «احد»، غزوه «بدر» گفته‌اند.
(المناقب، ج 3، ص 296.)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
«… وَ سَیْفُهُ سَیْفُ رَسُول اللَّه صلی الله علیه و آله ذُوالفَقار …» و شمشیر [آن حضرت هنگام ظهور] همان شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله ذوالفقار است.»
(الغیبة، ص 307، ح 2.)

نجبا

طبق روایتی که از حضرت علی علیه السلام و امام باقر علیه السلام نقل شده «نجبا» یاران مهدی از سرزمین مصر هستند:
«فَیَخْرُجُ النُّجَباءُ مِنْ مِصْرَ … رُهبانٌ بِاللَّیلِ لُیوثٌ بِالنَّهارِ کانَ قُلُوبُهُمْ زُبُرَ الحَدیدِ فَیابِعُونَهُ بَینَ الرُّکنِ وَ المَقامِ»
(الاختصاص، ص 208.)
(نجبا از مصر بیرون می‌آیند … که راهبان شب و شیران روز هستند، دل‌هایشان چون فولاد سخت است. در میان رکن و مقام با او بیعت می‌کنند.»
امام باقر علیه السلام فرمود:
«یُبایِعُ القائِمَ بَینَ الرُّکنِ وَ المَقامِ ثَلاثمائة وَ نَیِّف عِدَة اَهْلِ بَدْر فِیهِم النُّجَباءُ مِنْ اَهْلِ مِصْر …»
(کتاب الغیبة، ص 476، ح 502.)
(سیصد و چند نفر به تعداد اهل بدر با قائم بین رکن و مقام بیعت می‌کنند. در بین آنان نجبا از اهل مصر، … وجود دارند …»

غریم

«غریم» در لغت، هم به معنای طلبکار آمده است و هم به معنای بدهکار.
(مجمع البحرین، ج 6، ص 125؛ لسان العرب، ج 12، ص 436.)
در روایات فراوانی از آن به عنوان یکی از القاب حضرت مهدی علیه السلام یاد شده است. بیشتر به نظر می‌رسد مقصود، معنای نخست آن باشد که درباره حضرت به کار رفته است.
این لقب نیز مانند برخی القاب دیگر، از روی تقیّه بوده که هرگاه شیعیان می‌خواستند مالی را نزد آن حضرت یا نواب و وکلای آن حضرت بفرستند، یا وصیت کنند و یا از جانب آن حضرت مطالبه کنند، به این لقب حضرت را می‌خواندند.
شیخ مفید رحمه الله به این نکته تصریح کرده، می‌نویسد:
«کلمه غریم رمزی بود بین شیعه که وقتی حضرت مهدی علیه السلام را از روی تقیّه یاد می‌کردند، از آن استفاده می‌نمودند.»
(الارشاد، ص 354.)
بنابراین، استفاده از این لقب عمدتاً در ارتباطات مالی شیعیان با حضرت مهدی علیه السلام - آن هم در طول غیبت صغری - بوده است.
(کمال الدین و تمام النعمة، ج‌2، باب‌45، ح‌5.)
در اینجا به برخی از روایات اشاره می‌شود:
1. محمد بن صالح گوید:
«وقتی پدرم از دنیا رفت و امر به من رسید، سفته هایی (حواله هایی) نزد پدرم بود که نشان می‌داد، مربوط به اموال غریم است.»
(الکافی، ج 1، ص 521، ح 15.)
2. اسحاق بن یعقوب گوید:
«از شیخ عمری شنیدم که می‌گفت:
با مردی شهری مصاحبت داشتم و به همراه او مالی برای غریم بود و آن را برای او فرستاد.»
(کمال الدین و تمام النعمة، ج‌2، باب‌45، ح‌6.)
3. محمد بن هارون گوید:
«از اموال غریم پانصد دینار بر ذمه من بود.»
(همان، ح 17.)

کوه رضوی

«رَضْوی» نخستین کوه از کوه‌های «تهامه»، در یک منزلی «ینبع» و هفت منزلی «مدینه» است.
(ر.ک: مجمع البحرین، ج 1، ص 188.)
از این کوه در روایات سخن به میان آمده و از آنجا به عنوان جایگاه ارواح مؤمنان در عالم برزخ یاد شده است.
(بحارالانوار، ج 6، ص 243.)
در برخی دیگر از روایات، به عنوان محل زندگی حضرت مهدی علیه السلام در دوران غیبت نام برده شده است.
شیخ طوسی با ذکر سند از عبد الاعلی نقل کرده است:
«با امام صادق علیه السلام خارج شدم تا اینکه به «روحا» رسیدیم.
آن حضرت به کوه آن نگاه کرد و فرمود:
این کوه را که می‌بینی کوهی است که به نام «رضوی» نامیده می‌شود. از کوه‌های فارس است که چون ما را دوست می‌داشت، خداوند به نزد ما آن را منتقل کرد و در آن از درخت‌های میوه قرار داد. همانا برای صاحب الامر در آن دو غیبت است که یکی کوتاه و دیگری طولانی است.»
(کتاب الغیبة، ص 163.)
علاوه بر روایات، در فرازهایی از دعای ندبه نیز چنین می‌خوانیم:
«ای کاش می‌دانستم در کجا استقرار داری و در کدام سرزمین تو را بجویم؟ آیا در کوه رضوی هستی؟ یا غیر آن …»
«لَیتَ شِعْری اَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی بَلْ اَیُّ اَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَری اَبِرَضْوی اَمْ غَیرِها …»
(سید بن طاووس، الاقبال، ص 298.)
همین ذهنیت ساخته شده درباره غیبت مهدی علیه السلام در این کوه، باعث شد تا کسانی که درباره مسأله «مهدویّت» دچار انحراف شده‌اند، مهدی موهوم خود را در این کوه غایب بدانند. بنابراین شیعه این کوه را از کیسانیه نگرفته؛ بلکه به جهت وجود این روایات در بین مسلمانان، آنان معتقد شده‌اند که مهدی خیالی خود، در آن کوه است!

وکلای حضرت مهدی عج 

یکی از تشکل‌های مهمی که در دوران ائمه متأخر شکل گرفت، «تشکیلات وکالت» بود که ایشان جهت آماده کردن هرچه بیشتر مردم، برای تحمّل دوران غیبت حضرت مهدی علیه السلام به وجود آوردند. ایشان هر چه بیشتر می‌کوشیدند تا از مواجهه مستقیم کم کرده، امور را به عهده افراد لایقی بگذارند.
این تشکیلات رسماً در زمان امام کاظم علیه السلام به وجود آمد و در زمان حضرت مهدی به اوج خود رسید. در زمان غیبت صغری این تشکیلات، به وسیله چهار تن (در طول هم) رهبری می‌شد؛ به این صورت که شیعیان از حضرت مهدی علیه السلام در زمینه مسائل فقهی، مالی و حتی امور شخصی سؤال کردند، این پرسش‌ها از طریق نواب اربعه (سفرای حضرت) انجام می‌پذیرفت و پاسخ نیز بعد از مدتی کوتاه، به آنان داده می‌شد.
این نایبان نیز وکلایی در بسیاری از شهرهای اسلامی داشتند که با سرعتی فراوان، در آسان ساختن کارهای نایبان حضرت، انجام وظیفه می‌کردند. وکیلان، افرادی خوش‌رفتار، استوار در عقیده، ثابت قدم و معروف به زهد و تقوا و صلاح بودند.
(امام مهدی از ولادت تا ظهور، ص 236.)
این وکیلان بعد از نواب اربعه، عبارت بودند از:
1. احمد بن اسحاق (وکیل در قم)
2. محمد بن شاذان (نائب در نیشابور)
3. محمد بن حفص
4. محمد بن صالح همدانی (وکیل در همدان)
5. قاسم بن علا (وکیل در آذربایجان)
6. ابوالحسین محمد بن جعفر اسدی (وکیل در ری)
(کتاب الغیبة، ص 415، ح 391؛ کمال‌الدین، ح 2، باب 16 و 43.)
7. ابراهیم بن محمد همدانی
8. ابراهیم بن مهزیار (وکیل در اهواز)
9. محمد بن ابراهیم بن مهزیار
10. احمد بن حمزة بن یسع قمی
11. داوود بن قاسم بن اسحاق
12. محمد بن علی بن بلال
13. ابومحمد وجنائی
14. عبداللّه بن ابی غائم قزوینی
15. حسین بن علی بزوفری
16. احمد بن هلال عبرتائی
17. حاجز بن یزید ملقب به وشاء وکیل در بغداد
(ر.ک: رجال کشی، کمال الدین و تمام النعمة، کتاب الغیبة.)
البته سه تن از این افراد - محمد بن علی بن بلال، محمد بن صالح همدانی و احمد بن هلال - منحرف و از وکالت امام علیه السلام عزل شدند! وکیلان در کنار نواب اربعه (سفیران) ایفای نقش می‌کردند. بخشی از تفاوت‌های اینان و نایبان چهارگانه، عبارت بود از:
1. نواب اربعه «نایب خاصّ» بودند و «سفیر» خوانده می‌شدند. دیگران نیابت یا وکالت داشتند؛ اما از عنوان «سفارت» بهره نمی‌بردند.
2. نواب اربعه با امام علیه السلام ارتباط مستقیم داشتند؛ اما وکلای امام علیه السلام به واسطه نوّاب اربعه با امام مرتبط بودند.
3. مسؤولیت نوّاب اربعه از نظر جغرافیایی فراگیر بود؛ اما سایر وکیلان هر یک در منطقه‌ای خاصّ فعالیت می‌کردند.
(ر.ک: تاریخ الغیبة الصغری، ص 609.)
4. نواب اربعه مسؤولیت هدایت همگانی و نیابت عام و مطلق و فراگیر داشتند؛ یعنی، به بیان احکام، شرح و تفسیر احکام و قرآن کریم، تبیین دین، سرپرستی ایتام و وقف، اجرای حدود، رسیدگی به شیعیان، جمع‌آوری خمس و زکات و … می‌پرداختند؛ ولی دیگر نایبان و وکیلان تنها مسؤولیت مشخصی داشتند و نیابتشان خاصّ بود؛ برای مثال برخی از آنان در اخذ وجوه شرعی وکیل بودند و گروهی در سرپرستی وقف یا ایتام انجام وظیفه می‌کردند.

 
مداحی های محرم