غروب تاسوعا

امام سجّاد علیه السلام ماجرا را این گونه تعریف می کند: شنیدم امام حسین علیه السلام پس از حمد و ثنای الهی…به یاران خود فرمود: «اما بعد، همانا من یارانی با وفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمی دانم و خاندانی نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود ندیدم. خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد. آگاه باشید همانا من دیگر گمان یاری کردن از این مردم ندارم، آگاه باشید من به همه شما رخصت رفتن دادم، پس همه شما آزادانه بروید و بیعتی از من به گردن شما نیست و این شب که شما را فرا گرفته فرصتی قرار داده (پس) آن را شُتر (وسیله) خویش کنید (به هر سو که می خواهید بروید).»
در این حال برادران، برادرزاده ها و پسران عبدالله بن جعفر گفتند:
«برای چه این کار را بکنیم، برای اینکه پس از تو زنده باشیم؟ هرگز ! خدا آن روز را برای ما پیش نیاورد.» و اولین کسی که این جمله را گفت حضرت عباس بود و دیگران بعد از او اعلام آمادگی و یاری آن حضرت را کردند.
پسران عقیل هم به امام گفتند: «مال و جان و زن و فرزند خود را در راه تو فدا می کنیم و در رکاب تو می جنگیم. هر کجا بروی ما هم می آییم. خدا زندگانی بعد از تو را زشت گرداند.»
سپس «مُسْلِم بن عَوْسَجَه» و «زُهَیْربن قَیْن» مطالبی را به امام گفتند و یاران دیگر هم یکی پس از دیگری، پایداری و فداکاری خود را به اطلاع امام رساندند. آن گاه امام از همه سپاسگزاری کرد و پاداش ایشان را از خداوند متعال خواست. در پایان هم، با معجزه ای پرده را از جلو چشمشان برداشت تا جای خود را در بهشت ببینند و خبرهای دیگری از آینده به آنان داد.

www.mfso.ir

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.