نماز شما قبول نیست

جنگ ادامه داشت و خورشید. بر زمین کربلا آتش می ریخت. عده ای از یاران امام به شهادت رسیده بودند. ظهر عاشورا بود و وقت نماز رسیده بود. امام به یارانش فرمود: «از اینها (دشمنان) بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانیم.»
درخواست امام به اطلاع دشمن رسید. حصین بن تَمیم از لشکر عمربن سعد فریاد زد: «نماز شما قبول نیست!» در این حال حبیب بن مظاهر به او گفت: «تو خیال می کنی نماز خواندنِ پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله قبول نیست ولی نماز تو قبول است، ای الاغ؟!»
دقایقی بعد «حبیب بن مَظاهر» و «حربن یزید ریاحی» به شهادت رسیدند. سپس امام با بقیه یارانش به نماز ایستادند. دشمن مهلت نمی داد و باران تیر بر سر امام و یارانش می ریخت. «زُهَیْرِبن قَیْن» و «سَعید بن عبدالله حَنَفی» جلو امام قرار گرفتند و از آن حضرت دفاع کردند. آن دو یار با وفا خود را سپر امام کردند تا امام و یارانش نماز بخوانند.
نماز جماعت به پایان رسید و روح از بدنِ آن دو یار فداکار پرواز کرد. این آخرین نماز امام حسین و یارانش بود. صدای طبل و شیپور سپاه دشمن صحرای کربلا را پر کرده بود.

www.mfso.ir

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.