اینها، فقط یادآوریِ چیزهایی است که شما خیلی خوب می دانید و حتما تأثیرشان را هم در زندگی تان دیده اید. البته نه اینکه این پنج فرمان، معجزه کنند، اما اگر بخواهیم مطمئن شویم که یک برنامه ریزی و شیوه زندگی اقتصادی، مشکل اساسی ندارد، می توانیم برگردیم و مواردی شبیه این پنج فرمان را به یاد بیاوریم و درباره آ نها فکر کنیم. شاید هم در کنار ما کسانی باشند که به این یادآوری ها نیاز داشته باشند.
1. وای از بدهی: این روزها، وام و قسط برای خیلی از خانواده ها، یک مسئله عادی و حتی ضروری شده؛ اما این مسئله عادی و ضروری، به راحتی ممکن است تبدیل به یک فاجعه تبدیل شود! اینکه الان کالایی بخریم که بعداً یا به تدریج پولش را بدهیم، فقط وقتی می تواند خوب باشد که کاملاً ضروری و به اندازه باشد. اقتصاد مقاومتی می گوید برای آینده به گونه ای برنامه ریزی کن که اگر اوضاع اقتصادی ات، جوری که فکر می کردی پیش نرفت یا اتفاق ناگواری افتاد، زیر بار بدهی ها و قسط ها، درمانده نشوی.
2. خرید خوب: ارزان؟ بادوام؟ خارجی؟ ایرانی؟ اینکه چه ملاک هایی را برای خرید رعایت می کنید، در زندگی اقتصادی شما مؤثر است. آیا همین که از کالایی خوشتان آمد، آن را می خرید؟ بعید است! شما تعادل را رعایت می کنید؛ نه خیلی گران باشد و نه جنس بُنجُل که مجبور شوید فردا خرج تعمیرش کنید یا یکی دیگر بخرید. خرید شما، به خاطر مارک و برندَش نباشد؛ خارجی نباشد (اگر نمونه ایرانی اش هست) تا به اقتصاد کشور ضربه نزند؛ و مهم تر از همه اینکه واقعاً به آن نیاز داشته باشید و خریدتان تفنّنی نباشد.
3. مدیریت دارایی و مصرف: لامپ های کم مصرف مثال خوبی برای اقتصاد مقاومتی اند. ما پولمان را خرج مصرفمان می کنیم؛ بنابراین هرچه کمتر و بهینه تر مصرف کنیم تا استفاده بهتری از پولمان کرده باشیم. مثلاً همین استفاده بدموقع (ساعت های اول شب) از وسایل برقی یا بیش از حد گرم نگه داشتن خانه در حالی که می توان از لباس گرم استفاده کرد یا استفاده بی مورد از وسیله نقلیه شخصی و موارد زیادی مثل اینها، آرام آرام داراییِ ما را می بلعند. ضمن آنکه اگر اسراف باشد، برکتِ دارایی های مان را هم کم می کند.
4. نگه داری: کسانی که از وسایلشان بد استفاده می کنند و نگران استهلاک و خراب شدن آنها نیستند، به فقر نزدیک ترند. حتی کوچک ترین و معمولی ترین وسایل ما، از ظروف آشپزخانه گرفته تا خودرو و از مداد فرزندمان تا ماشین لباس شویی، یک روش صحیح مصرف دارند که باعث می شود بادوام تر باشند. حتی بدن ما از همین قاعده پیروی می کند. اگر مراقب بدنتان باشید، با ورزش و بهداشت و تغذیه سالم و پرهیز از موارد مضر، حتماً هزینه های درمانی شما کاهش می یابد.
5. بخشش: در بیشتر خانه ها وسایلی وجود دارند که به دلیلی بی استفاده مانده اند؛ در حالی که کسانی هستند که به آنها نیاز دارند. بخشیدن این وسایل، راه رزقِ شما را باز می کند؛ چون این کار یک جور صدقه دادن و انفاق است. معصومین علیه السلام به ما فرموده اند: «صدقه دهید تا روزی تان زیاد شود».
علاوه بر این، بسته به توانایی تان، مقداری هرچند اندک از درآمد خود را وقفِ نیازمندان کنید. گاهی هم بخشش در این است که در مسائل مالی (مثلاً در مورد طلبکاری هایمان) به کسانی که دچار مشکل شده اند، سخت نگیریم.
پی نوشت:
1. میزان الحکمه، ج5، ص2056، حدیث 7195.
همۀ ذوق و شوقش استفاده از مبلمان چوبی زیبایی بود که با هزار زحمت آن را تهیه کرده بود. هر روز که از سر کار به منزل می آمد، با افتخار به آن نگاه می کرد. از اینکه میهمان ها از مبلمان منزلش تعریف می کردند و به زیبایی و استحکامش اعتراف داشتند، لذت می برد. هر روز که می گذشت، بیشتر از استحکام و ماندگاری آن لذت می برد تا روزی که وسط یک میهمانی شلوغ، ناگهان پایۀ یکی از مبل ها که میهمان خاصی روی آن نشسته بود، شکست و…
آبروریزی و خجالتش به کنار! چرا این طور شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا امشب؟
یکی از میهمانان که تخصص داشت، نگاهی کرد و گفت: «این چوب مدت هاست غذای موریانه هاست».
دین داری و اخلاق مداری خیلی از ما، شبیه مبلمان زیبایی است که اگر محو در زیبایی آن شویم و از مراقبت های همیشگی غافل، موریانه ها در آن نفوذ می کنند و بدون اینکه بفهمیم، بزرگ ترین ضربه را به ما می زنند.
گاهی یک شوخی بیجا در یک میهمانی، یک عطسۀ کنترل نشده در جمع، یک فریاد از سر شوق در محیطی تفریحی، یک بوق ممتد برای ابراز ناراحتی از رانندۀ مقابل، یک سخن ناروا، یک تحلیل غلط، یک پافشاری و حرف زور، یک زرنگی و پیش افتادن در صف، یک دروغ مثلاً مصلحتی برای پیش برد کار و … که حق الناس است؛ می شود موریانه و بنیان دین و اخلاق ما را سست می کند.
حق الناس، از گناهانی است که «بی فرهنگی» را به «بی دینی» و «بی اخلاقی» پیوند می دهد.
برای مثال در خانه می توان تمرین کرد و:
وقتی کسی خواب است، صدای تلویزیون را زیاد نکرد تا در کنار بیمارستان، دستی به روی بوق نرود.
حق دیدن یک کارتون را به کودکان خانه داد تا در خیابان حق تقدم را رعایت کرد.
اشتباهات اهل خانواده را بخشید تا در جامعه اشتباهات بندگان خدا را به راحتی بخشید.
خانه و خانواده می تواند زمین تمرین مسابقه رعایت حق الناس در جامعه باشد.
به هر صورت بندۀ خدا باید بداند که حق بندگان خدا، مقدّم بر حق خود خداست. [1] باید بداند حق الناس، کم و زیاد و کوچک و بزرگ ندارد و گناهی است که بخشوده نمی شود. [2]
حق الناس، از هر نوعش که باشد، می تواند موجب جدایی میان مردم، ورود مال حرام به زندگی، عدم استجابت دعا، غرق شدن در گمراهی، بدعاقبتی در قیامت و… شود و از کوه عبادت، کاهی بی ارزش بسازد.
پس مواظب موریانه ها باشیم!
پی نوشت ها:
1. روایت از امام علی علیه السلام است، غرر الحکم، ص480.
2. نهج البلاغه، خطبه 175.
گزارشگر مذهبی ای كه در تهیه گزارش های مهدوی، شهرت داشت، خانواده ای را در دام تصویر خویش گرفتار كرد و از پدر خانواده پرسید: به نظر شما انتظارِ امام زمان عجل الله تعالی فرجه یعنی چه؟
پدر گفت: خب معلومه؛ انتظار یعنی حركت! و برای من كه جیگركی ام، یعنی جیگرفروشی!
گزارشگر گفت: حركت و جیگرفروشی؟! منظورتون چیه؟
پدر گفت: الان در زمان غیبت هستیم یا نه؟
- بله!
- آیا نباید كاری كنیم اماممان بیاد؟
- چرا!
- پول درآوردن هم یا با كار و تلاشه یا با دزدی! حالا چه دزدیِ امنیت، چه دزدیِ اعتماد، چه دزدیِ آبرو، چه دزدیِ فكر! غیر از اینه؟
- نه؛ همین طوره!
- خُب؛ پول درآوردن از راه كار، تلاش، حركت، جیگرفروشی و به دزدی نه گفتن؛ زمینه سازی و انتظار نیست؟!
و گزارشگر بود و نگاه به خانواده پنج نفری جگركی و تأمل!
می دید كه یك انسان معمولی چه خوب امتحان خداوندی از بشر (یعنی غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه) را درك كرده و پاسخ آن را زمینه سازی برای ظهور حضرت دیده و با نیت درست، كار و زندگی اش را در آن راستا قرار داده است.
انتظار در تمامی ابعاد و شئون زندگی «انسان های منتظر» جاری و تأثیر گذار است. آنها انتظار را سنگری می بینند كه به بركتِ قرار گرفتن در آن، مرزهای اندیشه و عقیده شان حفظ می شود. در نتیجه می توانند در میدان عمل بكوشند تا زمینه های ظهور دولت حق را فراهم آورند. گروهی مانند جگركی بالا، در این حد كه به كج راهه نروند و گروهی در حدی بالاتر همانند مردان غیور و مدافعانی كه خود را بر روی مین های كُفر و تكفیر می اندازند تا مَعبر باز شود و زمینه ظهور مولایشان فراهم گردد. [1]
اگر امام صادق علیه السلام فرمودند: «كسی كه دوست دارد از یاران قائم باشد، پس منتظر باشد و در حال انتظار پرهیزگاری پیشه كند و به اخلاق نیكو آراسته گردد»، [2] در واقع تأكید هر چه بیشتر بر نفع رسانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه در غیبتشان است.
با این دید، فایده وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه، روشنی و گرما بخشی این آفتابِ پشت ابر حس می شود. البته این سودمندی بر انسان هایی چون جگركی های بالا كه پنجره انتخاب خویش را به روی او می گشایند، بیشتر است.
اینجا تنها نقطه ای است که حرکت به معنای منتظر بودن است. برای انتظار اینجا باید:
- گرِهی از کار مردم دنیا باز کرد و دست ضعیفی را گرفت.
- برای سلامتی و رفع بلا از تمام مؤمنان و مؤمنات که صدقه می دهیم، برای سلامتی مؤمنِ مؤمنان دنیا، حضرت ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه هم جداگانه صدقه بگذاریم.
- در انتظار حضور ایشان، حیات جامعه را با نیکی و امر به معروف، از بدی ها پاک کنیم.
- و اگر بی تاب دیدار اوییم، دعای فرجش را از یاد نبریم.
پی نوشت ها:
1. الغیبه نعمانی، باب 11، ص200.
2. همان، باب 11، ص207.
اهميت دادن به تفريح، مزاح و شادي در روابط:
علي (علیه السلام) و زهرا (سلام الله علیها) را مشاهده مي كنيم كه به اتفاق به صحرا رفته اند و به هنگام خوردن خرما و در قالب گفتگو و مفاخره اي شنيدني، تفريحي شيرين و دلپسند دارند. علي (علیه السلام) مي فرمايد: اي فاطمه ! رسول خدا، مرا بيشتر از تو دوست مي دارد. و حضرت زهرا (سلام الله علیها) پاسخ مي گويد: از سخن تو تعجب مي كنم ! آيا مي شود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) تو را بيش از من دوست داشته باشند، در حاليكه من ميوه دل او و عضوي از پيكرش و شاخه اي از شاخسارش مي باشم و غير از من فرزندي ندارد.
پس از آن به نزد پيامبر رفتند و صحبتشان را در حضور پيامبر ادامه دادند، ابتدا فاطمه (سلام الله علیها) پيش دستي كرده و عرض كرد:
اي رسول خدا ! كدام يك از ما دو نفر نزد تو محبوب تريم، من يا علي؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:
تو به من محبوب تري و علي از تو براي من عزيزتر است !
و پس از آن باز هم علي (علیه السلام) است و زهرا (سلام الله علیها) و مفاخره اي شيرين و شنيدني :
علي (علیه السلام) : آيا من به تو نگفتم كه فرزند فاطمه باتقوايم؟
زهرا (سلام الله علیها) : من نيز دختر خديجه كبرايم
علي (علیه السلام) : من فخر كائناتم
زهرا (سلام الله علیها) : من دختر كسي هستم كه نزد خدا آنچنان گرامي شد كه گويي به فاصله دو كمان يا نزديكتر نسبت به پرودگارش قرار گرفت.
علي (علیه السلام) : خدمتگزارم جبرئيل است.
زهرا (سلام الله علیها) : خطبه ام را در آسمان، راحيل خوانده است و خدمتگرارانم گروههاي فرشتگان يكي پس از ديگري هستند.
علي (علیه السلام) : من در جايگاهي رفيع و بلند زاده شدم.
زهرا (سلام الله علیها) : من هم در مقام والا و بلند مرتبه به ازدواج و همسري تو در آمدم. . .
علي (علیه السلام) : شيعيان من از دانشم مي نگارند.
زهرا (سلام الله علیها) : ظرف دانش شيعيان من نيز از درياي علمم لبريز مي شود.
علي (علیه السلام) : من كسي هستم كه خدای مهربان اسم مرا از اسم خود مشت ساخته، او عالي است و من علي.
زهرا (سلام الله علیها) : من نيز چنین ام او فاطر است و من فاطمه.
**************
نهج الحیاه، فرهنگ سخن فاطمی س، ص46
يكى از صحرانشينان از قبيله بنى سليم در بيابان سوسمارى ديد و آن را گرفته در ميان آستين لباس خويش جاى داده به طرف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وسلم حركت كرد و هنگامى كه به او رسيد با صداى بلند به حضرت توهین کرد ولی ایشان با صبر وحوصله اصحاب وایشان را آرام کردندوآن شخص را به اسلام دعوت کردند
عرب باديهنشين عصبانى شد و گفت: به لات و عزّى سوگند تا اين سوسمار به تو ايمان نياورد من ايمان نخواهم آورد. پيامبر فرمود: اى سوسمار، من كيستم؟
در اين حال آن حيوان به زبانى فصيح گفت:
أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ پيامبر فرمود: تو چه كسى را مىپرستى؟حيوان گفت أَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلبعدباشعری فصیح مدح پیامبر کرد،عرب صحرانشين به رسول خدا گفت:
دستت را دراز كن تا بيعت كنم، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه
حضرت فرمود: چند سوره از قرآن را به اين فرد بياموزيد.
وقتی اعرابی چند سوره را آموخت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وسلم از او پرسيد: آيا از مال دنيا چيزى دارى؟
اعرابى گفت: سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث نموده، در ميان چهار هزار مرد از قبيله بنى سليم، هيچ كس فقيرتر و نادارتر از من نيست.
پس پيامبر رو به اصحاب خود نموده و فرمود: چه كسى يك شتر به اين شخص مىدهد تا به عوض آن شترى در بهشت به او داده شود؟
سعد بن عباده انصارى «1» برخاست و گفت: پدر و مادرم به فداى تو، من شترى سرخ مو دارم كه آن را به او مىدهم.
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وسلم مجددا خطاب به اصحابش فرمود: چه كسى عمّامهاى به اين شخص مىدهد تا خداى تعالى به عوض آن تاجى از تقوى را در روز قيامت به او عطا نمايد؟
على بن ابى طالب(عليه السّلام )از جا برخاست و گفت:
پدر و مادرم به فداى تو اى رسول خدا! تاج تقوى چيست؟
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وسلم وصف آن تاج را براى على عليه السّلام بيان نمود و على عمّامهاش را از سر باز نموده و به سر آن شخص بست.
سپس پيامبر به اصحابش فرمود: چه كسى به اين مرد توشه راه مىدهد تا خدای مهربان توشه تقوى به او عطا كند؟
سلمان فارسى برخاسته و پرسيد: اى رسول خدا! توشه تقوى چيست؟
پيامبر فرمود: اى سلمان! هنگامى كه روز آخر عمرت فرا مىرسد خدای مهربان شهادتين- يعنى لا إله إلّا اللَّه، و انّ محمّدا رسول اللَّه- را به تو تلقين خواهد كرد و تو با گفتن آنها مرا ملاقات خواهى نمود و من نيز به ملاقات تو خواهم آمد.
سلمان برخاست تا تلاش کرده، نیاز آن نیازمند را برطرف سازد و خانههاى پيامبر را جستجو كرد و در نزد زنان پيامبر غذايى نبود تا به او بدهند لذا متوجّه خانه فاطمه شد و با خود گفت: اگر خيرى باشد در منزل فاطمه دختر رسول خدا خواهد بود. پس در خانه فاطمه را زد و فاطمه از پشت در گفت:
كيست؟ چه حاجتى دارى؟
سلمان قصه ايمان آوردن اعرابى و ساير وقايع را براى فاطمه علیهالسلام بيان نمود و فاطمه فرمود:«یا سلمان وَ الذّی بَعَثَ مُحّمَدا بِالحَقِ نَبیّا اَنَّ لَنا ثَلاثا ما طَعِمْنا و اَنَّ الحَسَن و الحسینَ قَدْ اضْطَرَبا عَلَیّ مِنْ شِدَّةِ الجوع، ثُمَّ رَقَدا کَانَّهُما فِرْخانِ مَنْتُوفانِ و لکِنْ لا اَرُدُّ الخَیْر اذا نَزَلَ بِبابی»؛
اى سلمان! سوگند به خدای مهربانى كه محمّد را به حق مبعوث فرموده ما مدّت سه روز است كه غذايى نخوردهايم، حسن و حسين از شدّت گرسنگى بهانهجويى مىكنند و اكنون نيز به خواب رفتهاند، ولى با وجود اين اگر خيرى بر در خانه من بيايد آن را رد نخواهم كرد،
حضرت زهرا سلام الله علیهافرمود:
اى سلمان! اين پيراهن را بگير و نزد شمعون يهودى ببر و به او بگو: فاطمه دختر محمّد مىگويد: اين پيراهن را رهن بردار و در مقابل آن يك من خرما و يك من جو بده تا به زودى به خواست خدا پول آن را مىپردازم.
سلمان پيراهن را گرفته و همان گونه كه فاطمه فرموده بود عمل كرد، هنگامى كه شمعون يهودى آن پيراهن را در دست گرفت به آن مىنگريست و اشك مىريخت و مىگفت:ُ
اى سلمان! اين همان زهد و تقواى واقعى در دنياست كه حضرت موسى در تورات به ما وعده كرده است، أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهو من اكنون شهادت مىدهم كه خدا يكى است و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وسلم بنده و فرستاده اوست. بدين وسيله آن يهودى سرشناس اسلام آورد و آنچه را كه فاطمه خواسته بود به سلمان داد
سلمان خرما وجو را نزد فاطمه آورده و تحويل وى نمودحضرت فاطمه علیهالسلام بلافاصله جو را آسيا نمود و خميرى ساخته و نان پخت، آنگاه همه آنها را به سلمان داد و به او فرمود: اينها را بگير و به حضور پيامبر ببر.
سلمان گفت: اى فاطمه! يكى از اين نانها را براى حسن و حسين بردار كه آرام شوند.
اما فاطمه در پاسخ، سخنی درس آموز و عبارتی زرین می فرماید:
«یا سلمان! هذا شییٌ امضیناه للّه عَزَّ و جَل لَسْنا نَأخُذ مِنْهُ شیئا»؛
ای سلمان! این کار را فقط برای خدای بزرگ انجام دادیم و هرگز چیزی از آن راپس نمی گیریم
سلمان نانها را گرفت و نزد پيامبر آورد. وقتى چشم رسول خدا به سلمان افتاد، پرسيد:
اى سلمان! اين نانها را از كجا آوردهاى؟
سلمان گفت: از منزل دخترتان فاطمه.
پيامبر خدا كه خود نيز سه روز غذايى نخورده بود، برخاست و به سوى منزل فاطمه رفت، و چون در را به صدا درآورد فاطمه در را باز كرد و هنگامى كه پيامبر چهره زرد فاطمه و چشمان فرورفته او را مشاهده كرد فرمود: دخترم! چرا رنگ چهرهات زرد شده و چشمانت در حدقه به گودى رفته است.
فاطمه گفت: اى پدر! مدت سه روز است كه طعامى نخوردهايم، و حسن و حسين از شدّت گرسنگى بهانهگيرى كردند و اكنون به خواب رفتهاند.
رسول خدا وارد منزل شده و حسن و حسين را از خواب بيدار كرده هر يك را بر يكى از زانوهايش نشانيد و فاطمه در مقابل پدر بر زمين نشست و پيامبر در حالى كه متأثر شده بود او را در آغوش گرفت، در اين حال على نيز وارد شده و در كنار پيامبر نشست و پيامبر با دستش او را به سوى خود كشيده و آنگاه به سوى آسمان نگريسته و گفت:
إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيرا
اى خدا و مولاى من! اينان اهل بيت من هستند، پروردگارا از تو مىخواهم كه هر گونه زشتى و پليدى را از آنها دور كنى، و ايشان را از معاصى تطهير و پاكيزه گردانى.
سپس فاطمه برخاست و داخل اطاق مخصوص خود شد و پس از به جاى آوردن دو ركعت نماز دستش را به سوى آسمان بلند كرده و گفت:
پروردگارا! اين محمّد پيامبر تو، و اين على پسر عموى او، و اينان حسن و حسين نوههاى فرستاده و رسول تو هستند، خدای مهربانا! طعامى از آسمان براى ما فرو فرست مانند آن طعامى كه بر بنى اسرائيل عطا نمودى، گر چه آنان كفران نعمت كردند، بار خدايا آن طعام را بر ما عطا كن، همانا خواهى ديد كه ما در مقابل آن شاكر و سپاسگزاريم.
سوگند به خدای مهربان! هنوز دعاى فاطمه به آخر نرسيده بود كه كاسهاى پر از غذا، كه از آن بخار متصاعد مىشد فرود آمد و از آن بويى مانند مشك متصاعد گشت.
فاطمه علیهالسلام آن غذا را برداشت و در مقابل پيامبر، على و فرزندانش گذارد، وقتى چشم على(عليه السّلام )به آن غذا افتاد از فاطمه پرسيد: اين غذا را از كجا آوردى؟ پيامبر به على(عليه السّلام )فرمود: اى على! بخور و جستجو مكن، سپاس خدايى را كه مرا زنده نگاه داشت تا ببينم كه چگونه از دخترم همان معجزهاى صادر مىشود كه از مريم دختر عمران صادر شده بود همان مريمى كه هر گاه زكريا در محراب عبادت نزد او مىرفت طعامى مىيافت و هنگامى كه از او سؤال مىكرد: اين طعام از كجا آمده است؟ پاسخ مىشنيد: از طرف خدا، همان خدايى كه هر كه را خواهد بىحساب روزى دهد.
پس همه ايشان از آن غذا خوردند و پيامبر از خانه فاطمه خارج گرديد.
ابن عبّاس در ادامه قصّه اعرابى گويد: مرد باديهنشين هنگامى كه زاد و توشه راه را گرفت، بر شتر خويش سوار شد و نزد قبيله بنى سليم بازگشت و هنگامى كه به آنجا رسيد با صدايى بلند فرياد برآورده و گفت: بگوييد كه خدای مهربان يكى است و محمّد فرستاده اوست.
مردان قبيله وقتى اين سخنان را از او شنيدند شمشيرها را برهنه كرده و اطراف او را گرفته و گفتند:
تو دين محمّد را اختيار كردهاى در حالى كه او فردى ساحر و دروغگوست؟
اعرابى گفت: چنين نيست، اى قبيله بنى سليم، به درستى كه معبود و خداى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وسلم بهترين معبود است و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وسلم بهترين پيامبر، من نزد او رفتم در حالى كه گرسنه بودم و او سيرم كرد، برهنه بودم لباسم داد، پياده بودم سوارم كرد، و آنگاه قصّه سوسمار را براى آنان باز گفت و آن اشعارى را كه براى رسول خدا سروده بود براى آنها بازخواند و در آخر گفت:
اى قبايل بنى سليم! اسلام بياوريد تا از آتش جهنّم در امان باشيد.
پس در آن روز چهار هزار مرد شجاع اسلام آوردند و هميشه با پرچمهاى سبز خود در خدمت پيامبر حاضر و آماده بودند.
————–
رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج1، ص: 35
آخرین نظرات