موضوع: "تاریخ"
نماز شما قبول نیست
یکشنبه 96/07/09
جنگ ادامه داشت و خورشید. بر زمین کربلا آتش می ریخت. عده ای از یاران امام به شهادت رسیده بودند. ظهر عاشورا بود و وقت نماز رسیده بود. امام به یارانش فرمود: «از اینها (دشمنان) بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانیم.»
درخواست امام به اطلاع دشمن رسید. حصین بن تَمیم از لشکر عمربن سعد فریاد زد: «نماز شما قبول نیست!» در این حال حبیب بن مظاهر به او گفت: «تو خیال می کنی نماز خواندنِ پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله قبول نیست ولی نماز تو قبول است، ای الاغ؟!»
دقایقی بعد «حبیب بن مَظاهر» و «حربن یزید ریاحی» به شهادت رسیدند. سپس امام با بقیه یارانش به نماز ایستادند. دشمن مهلت نمی داد و باران تیر بر سر امام و یارانش می ریخت. «زُهَیْرِبن قَیْن» و «سَعید بن عبدالله حَنَفی» جلو امام قرار گرفتند و از آن حضرت دفاع کردند. آن دو یار با وفا خود را سپر امام کردند تا امام و یارانش نماز بخوانند.
نماز جماعت به پایان رسید و روح از بدنِ آن دو یار فداکار پرواز کرد. این آخرین نماز امام حسین و یارانش بود. صدای طبل و شیپور سپاه دشمن صحرای کربلا را پر کرده بود.
پُل رهایی
یکشنبه 96/07/09
وقتی که روز عاشورا، همه حاضران آرامش و راحتی امام و همراهانش را دیدند، شگفت زده شدند. لرزه بر اندام دشمن افتاده و رنگ از چهره هاشان پریده بود. در این حال بعضی از افراد به یکدیگر گفتند: «نگاه کنید امام از مرگ باکی ندارد!» در آن لحظه حسّاس و تاریخی امام فرمود: «…راستی مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی ها و فشارها به سوی باغ های فرحناک و نعمت های جاویدان عبور دهد. کدام یک از شما نخواسته باشد از زندانی به قصر منتقل شود. امّا برای دشمنان شما، مرگ جز آن نیست که از قصری به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای من حدیث کرد که: “همانا دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است و مرگ پُل آنها (مؤمنان) است به سوی بهشت هایشان، و پل آنها (کافران) است به سوی دوزخشان…"».
غروب تاسوعا
جمعه 96/07/07
امام سجّاد علیه السلام ماجرا را این گونه تعریف می کند: شنیدم امام حسین علیه السلام پس از حمد و ثنای الهی…به یاران خود فرمود: «اما بعد، همانا من یارانی با وفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمی دانم و خاندانی نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود ندیدم. خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد. آگاه باشید همانا من دیگر گمان یاری کردن از این مردم ندارم، آگاه باشید من به همه شما رخصت رفتن دادم، پس همه شما آزادانه بروید و بیعتی از من به گردن شما نیست و این شب که شما را فرا گرفته فرصتی قرار داده (پس) آن را شُتر (وسیله) خویش کنید (به هر سو که می خواهید بروید).»
در این حال برادران، برادرزاده ها و پسران عبدالله بن جعفر گفتند:
«برای چه این کار را بکنیم، برای اینکه پس از تو زنده باشیم؟ هرگز ! خدا آن روز را برای ما پیش نیاورد.» و اولین کسی که این جمله را گفت حضرت عباس بود و دیگران بعد از او اعلام آمادگی و یاری آن حضرت را کردند.
پسران عقیل هم به امام گفتند: «مال و جان و زن و فرزند خود را در راه تو فدا می کنیم و در رکاب تو می جنگیم. هر کجا بروی ما هم می آییم. خدا زندگانی بعد از تو را زشت گرداند.»
سپس «مُسْلِم بن عَوْسَجَه» و «زُهَیْربن قَیْن» مطالبی را به امام گفتند و یاران دیگر هم یکی پس از دیگری، پایداری و فداکاری خود را به اطلاع امام رساندند. آن گاه امام از همه سپاسگزاری کرد و پاداش ایشان را از خداوند متعال خواست. در پایان هم، با معجزه ای پرده را از جلو چشمشان برداشت تا جای خود را در بهشت ببینند و خبرهای دیگری از آینده به آنان داد.
حدیث مهدوی
جمعه 96/07/07
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
و منا مهدي هذه الامة، له غيبته موسي و بهاء عيسي و حلم داوود و صبر ايوب .
مهدي اين امت از ماست، که غيبت موسي، عظمت عيسي، بردباري داود، و شکيبائي ايوب را يک جا دارد .
کفايت الاثر/ ص43
جنگ تن به تن
جمعه 96/07/07
روز عاشورا، اصحاب امام حسین علیه السلام تا زنده بودند، نگذاشتند از بنی هاشم کسی به میدان برود. وقتی که یاران امام دیدند عدّه زیادی از همراهانشان به شهادت رسیدند، دو یا سه نفری خدمت امام می آمدند و اجازه جنگ تن به تن گرفتند.
یاران امام با تمام توان خود یک به یک می جنگیدند و با حمله های شدید دشمن به شهادت می رسیدند. یاران امام که دست از دنیا شسته بودند و برای یاری دین خدا نبرد می کردند، تا آخرین نفس شمشیر می زدند و تا جایی که می توانستند دشمنان را روانه دوزخ می کردند. جنگ، جنگی نابرابر بود اما ایمانِ یاران امام باعث می شد تا هرکدام به تنهایی بر چندین نفر از دشمنان پیروز شوند.